دیروز رفتم سراغ دفترچه خاطراتم...همونی که یاسمن توش نوشته بود:برام سخته جداشدن ازکسایی که...
و منم میگم،میگفتم،همیشه میگم...سخته!خیلیم سخته...
ولی خب باورم نمیشه یه ساله که جوهرقلمش خشک شده تودفترچم.
اولاش سراغش نمی رفتم...می خواستم ثابت کنم آب ازآب تکون نخورده...اول مهرکه بشه...ازدر که اومدم تو....میگم سلام یاسمن!...
ولی خب سریع ضایع شدم...کلاس تابستونیا... رفته بودیم ورزشگاه که یهو خیلی چیزایادم اومد....یهو دلم کوچیک شد...تنگ شد...
دلتنگی....حس جالبیه (;
سال شروع شد...پاییز...زمستون...بهار....حالاهم که تابستون!
آخرهفته ها...تلفن....الوووووو!سلااااام!چطوری!!!!...من همیشه نقش گوش شنوا رو داشتم....واااای پشت تلفن یه عالمه فیلم
دیدم!!!...همشونو یاسمن واسم تعریف می کرد...راستی فیلما همه و همه کره ای بودن!!!
ازپشت تلفن باشادی آشناشدم!...بامعلمای فضیلت!...بابچه ها...باجوش....
یاسمنم از خبرا!!!بچه های جدید!!!....کی،کجا،چی گفت....
خاطره هامون تلفنی شدن!!!
پ.ن:کجایی تو؟!
پ.ن:دلمان تنگیده...
نظرات شما عزیزان:

.gif)
این همه مطلبو در این چند دقیقه که افلاین شدی نوشتی؟ واقعا؟ چجوری؟
پاسخ:زوزو؟!!خوبی؟!...بروبخواب...من هی بهت میگم باورت نمیشه که.....تاریخو ساعتو یه نگاهی بکن...فقط یه نگاااااااه
قشنگ بود امیدوارم تو و یاسی هر چه زودتر همو ببینین
.gif)
پاسخ:سلام شادی جون!!!!!خوبی؟!منم امیدوارم:).....
.: Weblog Themes By Pichak :.